
انتخابهای سرنوشتساز تفاوت میآفرینند. زندگی چیزی نیست جز مجموعهای از همین انتخابها. این داستان از مجله دلتا، نمونهای روشن از انتخابهای سرنوشتساز در زندگی است؛ انتخابهایی که شاید در لحظه ناچیز به نظر برسند، اما مسیر فردا را شکل میدهند.
در دل روستایی در چین، دو مرد جوان تصمیم میگیرند برای ساختن آیندهای بهتر، شانس خود را در شهرهای بزرگ امتحان کنند. یکی راهی شانگهای میشود و دیگری مقصدش را پکن انتخاب میکند. اما در سالن انتظار ایستگاه قطار، آنها درگیر زمزمهها و باورهای اطرافیان میشوند؛ باورهایی که تبدیل به یکی از انتخابهای سرنوشتساز زندگیشان میگردد.
میگفتند که شانگهاییها آنقدر زرنگاند که حتی از غریبهها برای راهنمایی پول میگیرند، در حالی که پکنیها دست و دل بازند و اگر کسی گرسنه باشد، نه تنها غذا، بلکه لباس هم میدهند. همین تصویرها کافی بود تا مردی که عازم شانگهای بود، تصمیم بگیرد به پکن برود و دیگری به شانگهای. آنها بلیتهایشان را با هم عوض کردند؛ یک انتخاب سرنوشتساز در سکوت.
مردی که به پکن رفت، دید شهر به واقع سخاوتمند است. او یک ماه را بدون کار، تنها با آب بانکها و شیرینیهای رایگان فروشگاهها گذراند. شاید گرسنه نماند، اما زندگیاش در تعلیق بود. در مقابل، مردی که به شانگهای رفت، فهمید که در این شهر، حتی راهنمایی مردم هم میتواند درآمدزا باشد. با نگاهی تازه به زندگی، وارد بازار گل و خاک شد و تنها با جمعآوری شن و برگ درخت، محصولی به نام «خاک گلدان» فروخت و روزانه ۵۰ یوان سود برد. این شروع یکی از انتخابهای سرنوشتساز او بود.
یک سال بعد، با درآمد همین کسبوکار ساده، مغازهای زد. سپس متوجه شد تابلوی بسیاری از ساختمانهای تجاری تمیز نمیشود. او ابزار اولیه تهیه کرد و شرکت کوچکی برای شستوشوی تابلوها تأسیس کرد. امروز، شرکتش ۱۵۰ کارگر دارد و فعالیت آن به هانگجو و نانجینگ هم رسیده است.
سالها بعد، برای بازاریابی به پکن رفت. در ایستگاه راهآهن، ولگردی را دید که بطری خالی میخواست. یادش آمد مردی را که سالها پیش بلیتش را با او عوض کرده بود. یکی از آن دو، قربانی تکیه بر وعده دیگران شده بود و دیگری با تکیه بر پشتکار و ایده، از میان انتخابهای سرنوشتساز، بهترین مسیر را برگزیده بود.